همه چی آرومه و من چقدر خوشحالم :دی

یه عمر دست و پا زدم برا چیزهایی که می خواستم و نشد و نداشتم ....همش سعی کردم بهتر بشه و نشد و همونجوریه ...تاختم و نشد ...اوضاع همینه که هست نمی خوای به سلامت ..از کجا معلوم اونجا یی که میخوای بری هم بدتر از اینجا نباشه ....ترمز کردم حسابی ...یه وقتایی هم باید واستاد ...تا حالا اینقدر بی تفاوت نبودم ..نمی دونم خوبه یا نه ؟؟ولی چون آرومم پس خوبه ...بی خیال ...هر چیزی که میخواد میشه دیگه چرا اینقدر انرژی م رو حروم کنم ..؟.یه کم نگه دارم شاید اونور پشت هیچستان سهراب به دردم بخوره ...

....

بگذارید که احساس هوایی بخورد ...

افکار پرت و پلا ...

امروز عصر وقت کردم و سری به کتابخونه م زدم ..این خونه که اومدم تو اتاقم یه کمد یه دره  هست که توش قفسه بندی شده بود و منم تو اون شلوغی اسباب کشی کتابا رو چیدم اونجا و درش رو بستم ..امروز دلم خواست کتابا رو آزاد کنم انگاری اون تو اسیر هستم و من نمیبینمشون بعدش شروع کردم به مرتب کردن ..چقدر کتاب ناخونده داشتم همه رو جدا کردم تا بخونم ..دوستی بهم کتاب کوری رو داد با این که خونده بودم ولی دوباره هوس خوندنش تو دلم افتاد ..دارم میخونمش ..بعضی از کتابا ارزش چند بار خوندن رو دارن ...تو فکر یه دکوراسیون جدید برا اتاقم هستم روزی چنتا طرح میزنم و هی پاره میکنم اخه یه اتاق فسقلی چه جوری می تونه هم اتاق کار باشه و هم خواب و هم ارامش ؟؟؟ژوژمان پنج شنبه که تموم بشه میشینم حسابی نقشه ش رو میکشم ...

مینی کوچولو ...

وقتی یه نفر رو از  گذشته ها یه دفه میبینی تازه میفهمی چقدر تغییر کردی ...فقط ظاهرت نه درونت ..انگار یه آدم دیگه شدی وقتی دیگه با اون ادم تو لحظه ها حال نمیکنی و همش ساعت رو نگاه میکنی تا این لحظات اجباری تموم بشه و با یه لبخند ..نه ..زهرخند ..بسپاریش به همون گذشته های دور ...خلاص

انسانم آرزوست ..

کارام رو دور تند افتاده و کلی کار دارم اینقدر خودم رو مشغول کردم انگاری که چند وقت دیگه می خواد دنیا تموم بشه و من باید به همه ی کارام برسم ..درست مثل مسافری که همین روزا باید بره یه سفر و  تند تند کاراش رو جمع و جور میکنه و ساکش رو از چیزهایی که باید به همراه داشته باشه و ببره پر میکنه ..عکاسی و طراحی و کارای سپهر ..یا تو کلاس هستم یا دنبال سوژه از زمین تا آسمون برای عکاسی .. یا غرق کنته و زغال و سیاه کاری کاغذ  ....چند وقت پیش موضوعی که باید کار میکردیم ابر و اسمون بود وقتی متوجه ی اسمون میشی و منتظر ماه و ستاره و ابر برای دیدن و انتخاب کردن خیلی چیزا کم کم بهتر میشه و  زمین اینقدر برات کوچک میشه که حالت خیلی بهتر میشه ... گردن درد میگیری از نگاه کردن بعد اونوقت تازه میفهمی جسمی هم داری فقط برای به دوش کشیدن ...تابستون شلوغی دارم و امسال مهر بعد از سالها باید برم مدرسه ..اول مهر شروع یه کار تازه و جدیده برام در نقش معلم هنر ...از الان دنبال مطالب و کتاب خوندن ..کار با بچه های دبستانی رو دوست دارم و از امسال ۶ ساله میشه دبستان ..کار راهنمایی رو رد کردم فقط و فقط به دلیل بودن و ماندن تو دنیای بچه ها ادما هر چی کم سن و سال تر باشن زیباترن و نزدیکی بهشون پر انرژی تر ...کلی هیجان دارم برا شروع تازه و جدیدم ...