هوووووووووم
تا هفتم مهر تعطیل شدم و میتونم یه دل سیر بخوابم و استراحت کنم ...مرسی از همه ی شماهایی که در کامنتای پست قبلی بهم دلداری دادین ...
یه وقتایی یه چیزایی آدم میبینه که نمی دونه کجا باید فرار کنه ..
تا هفتم مهر تعطیل شدم و میتونم یه دل سیر بخوابم و استراحت کنم ...مرسی از همه ی شماهایی که در کامنتای پست قبلی بهم دلداری دادین ...
یه وقتایی یه چیزایی آدم میبینه که نمی دونه کجا باید فرار کنه ..
راستش اگه برای تغییر محل نبود به دلیل مدرسه ی آقا سپهر ..اصلا خونه رو تغییر نمی دادم ..اینجا رو دوست داشتم ولی از اونجایی که تو دنیا همه ی کارا اجباریه تقریبا ،باید تن بدی به این کارا ..خلاصه این روزا خیلی آشفته حالم و حوصله ی درست و درمونی ندارم هی سعی میکنم از جمع اوری وسایل لذت ببرم و از بهم ریختگی خونه کیف کنم ولی نمیشه ..آقاجان نمیشه حالم داره از همه چی بهم می خوره ولی چاره ایی نیست این یه هفته هم باید بگذره ...جالبیش اینه که کبوتر های پشت پنجره هم انگار فهمیدن دارم میرم ۶ تا ۷ تا میان و میشینن رو لبه ی پنجره و هی بهم نگاه میکنن به اونایی که اینجا رو خریدن میگم هوای این پرنده ها رو داشته باشین من ظرف دونه و آبشون رو می ذارم فقط براشون پر کنین تشنه نمونن گشنه نمونن ..امید دارن به این خونه ...بعدش خانومه یه نگاه بهم میکنه انگار تو دلش میگه این چه دیوونه ایه تو این هاگیر واگیر داره میره به فکر پرنده های کوچه ست ...بعد بهم میگه آخه شیشه رو کثیف میکنن ،اینا غذا براشون زیاده .دیگه حرفی نزدم ..چی می تونستم بگم بهش وقتی فکر لک شدن شیشه هایی که بارون هم کثیفشون میکنه ..بعد گفتم اگه چاره داشتی به اسمون هم میگفتی بارون نباره تا شیشه ها لک نشه ...اینو اگه نمی گفتم خفه میشدم .....
سه شنبه سر کلاس استاد گفت که اصلا این ترم تمرکز نداشتی برو اسباب کشی کن که حال ما هم بد شد بس که تو کلاس یا غر غر کردی یا ساکت بودی ...آخه کلاسای طراحی هی باید نظر بدی در مورد کارای بچه ها مخصوصا کلاس نقد آثار که همش باید حرف بزنی ....خلاصه استادا دسته جمعی به جز استاد سیاه قلم توافق کردن یه جلسه زودتر ترمم تموم بشه و جلسه ی ژوژمان نرم نمره م رو میدن ..بعد جالبه همه شون آقا هستن این استاد سیاه قلم که خانومه و منو بیشتر باید درک کنه گفت اگه ژوژمان نیای یه صفر کله گنده میگیری ..اینم از این ....بعد میگن آقایون الن و بلن و خانوما جیمبلن ...
اومدم فقط بنویسم چند وقتی نیستم اینطرفا چقدر حرف زدم ..ولی از اونجایی که بنده اعتیاد دارم از شنبه میرم دنبال خط ای دی اس ال اون خونه ...
مراقب خودتون باشین رفقا ...
از همه چی و همه کس می تونی گذر کنی ..وخیلی بهت شهامت میده این گذر کردن از ادمها .......ولی از پاییز و باران و کبوترهای خیس پشت پنجره نمیشه گذر کرد ..پاییز امسال بی مقدمه در حالی که انتظار آمدنش را نداشتم آغاز شد ..بیشتر چسبید به روحم ..هیچ انتظاری نیست اینجا پاییز است
شنبه ...پنجم شهریور ۷۹ ....
ساعت ۱۰:۳۰
به دنیا اومدی وبا وجودت مادر شدم
تجربه ایی که هیچ وقت دیگر تکرار نخواهد شد .. لبریزم کردی از لحظه به لحظه ی بودنت ...از زمانی که وجودی شدی درونم تا لحظه ی تولدت و هر روز بزرگ شدنت و هر سال زندگی کردنت
امسال درست پنجم شهریور روز شنبه است .مثل سال تولدت ...
تولدت مبارک ...پسر من ..عشق من ...امید من ..
ارزوهای خوب برات سپهرم...