.....

باران تابستانی در هوای گرم و آلوده ی تهران -رعد و برق های دیشب -و سفر یک روزه ی امروز -همگی چسبید بعد از مدتها به جانم ...در سفر مینویسم نه از سفر ...

خواب ...

خواب چیز عجیبیه ..نا شناخته ..درست مثل دنیای بعد از مرگ ..ولی از خواب نمی ترسیم و از مرگ میترسیم ..خواب یه عادت شده برامون  و بهمون آرامش میده ...ولی مرگ چون عادت نشده ترسناکه ...جالبه تا وقتی که چشمات رو بستی و هنوز عمیق به خواب نرفتی به هر چی که دوست داری میتونی فکر کنی ولی همین که هوشت برد خواب تو رو میبره ..میبره به دنیایی که نمی دونی کجاست ..گاهی خوب و پر آرامش ..گاهی درد ناک و تلخ و با استرس و عرق ریزان ..این حرف منو کسایی بهتر میفهمن که مثل من تا خوابشون عمیق میشه خواب میبینن تا وقتی بیدار میشن ...خواب وقتی ما رو میبره دیگه برده و دست خودمون نیست کنترلش ...همیشه در نظر من مرگ نوعی خوابه و به همین دلیل فکر کردن بهش ارامش بهم میده ولی این به معنی این نیست که نترسم ..منم از رفتن به جایی که هیچ ذهنیتی ندارم میترسم ...حتی یه بار به سپهر گفتم وقتی خواب رفتم ازم عکس بگیر ..اونم نامردی نکرد و دوربین رو گذاشت رو ضبط و تنظیم کرده بود و رفته بود از اتاق بیرون و کل ساعات خواب من ضبط شده بود ...وقتی خودم رو دیدم مثل یه لباسی بودم که وقتی تعویضش میکنی میندازی روی تخت و میری .......حالا چرا اینا رو امشب نوشتم ؟؟چون عزیزی رو ملاقات کردم که در بستر مرگ بین این دنیا و اون دنیا تو عالم کما به سر میبره ..واقعا سخته دیدن ادما تو این وضعیت حتی اگر غریبه باشن چه برسه به آشنا ...حکایت دنیاست کاری نمیشه کرد ...امیدوارم مرگ هم مثل خواب خوب و پر آرامش باشه ...

بدون شرح ..