اول اردیبهشت

 

دم غروب ؛ میان حضور خسته اشیا

نگاه منتظری حجم وقت را می دید

و روی میز ، هیاهوی چند میوه نوبر

به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود

و بوی باغچه را باد ،روی فرش فراغت

نثار حاشیه صاف زندگی می کرد

و مثل باد بزن ؛ذهن ؛ سطح روشن گل را گرفته بود به دست

باد می زد خود را

غروب بود

دلم گرفته دلم عجیب گرفته است

چرا گرفته دلت مثل آن که تنهایی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چقدر هم تنها !!!!!

خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستم

دچار یعنی عاشق

و چقدر تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد

چه فکر نازک غمناکی!!!!!!!!!!!!!!!!!!


اول اردیبهشت سال ۱۳۵۹  قلب سهراب بعد از رویت پنجاه و دو بهار در بیمارستان پارس تهران برای همیشه از تپش ایستاد

 در دوم اردیبهشت  خاک صحن امامزاده سلطان علی در قریه ی مشهد اردهال ـکاشان ـ میزبان جسم سهراب شد 

به سراغ من اگر می آیید نرم وآهسته بیایید

مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

روحش شاد و یادش گرامی

اینجا خوندم که سنگ قبر سهراب را تغییر دادند بد نیست نگاهی کنید

 بعدا نوشت :همه خوبان رفتند یاد استاد خسرو شکیبایی سبز

 به راستی که با آن صدای گرمش اشعار سهراب را چه جاودانه می خواند 

عبور

 

پروازقاصدک

خیلی وقت بود که گره خورده بود در روزمرگی .کار ،کلاس،آموزشگاه ،و گاهی هم ورزش به دنبال زندگی خالی خودش بود و دوست داشت آنقدر دل مشغولی داشته باشدکه دیگر فکری آزارش ندهد دیگه جسمش و روح شکسته شده اش تحمل ضربه ایی دیگر نداشت

فاصله می گرفت از یادی که روزی مرهم دلش بود.از حسی که روزی براش مقدس بود از گفتن و تکرار کردن اسمی که روزی آرومش می کرد یک سال ،دوسال ،سه سال ،پانزده سال از شکستنش میگذشت مرتب با خودش تکرار کرده بود چرا خدا آدما رو بهم میده و بعد ازم می گیره دادنش برای چیه و گرفتنش برای چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟و هزاران سوال بی جواب

مدتی بود همه رو رها کرده بود هر فکری که آزارش میداد فاصله ،فاصله ،فاصله تا اینکه عادت کرد به ندیدن ،به فکر نکردن ،به نبودن و به خالی بودن زندگیش

حالا در یک لحظه ناب دوباره چشماش نگاه آشنایی را احساس کرد و حس کهنه ای قلبش را نوازش کرد ولی دیگه اون آدمی نبود که برای حسش روحش پاره پاره بشه ،صورتش داغ بشه ،دیگه تپش قلبش را نشنید سرد شده بود سرد . به دستاش نگاه کرد نمیلرزید پس کجا رفته بود اون حس لعنتی چرا دیگه آرومش نمی کرد باز هم نگاهش کرد نه تو دلش هیچ خبری نبود  روزی وقتی میدیدش سینه اش می سوخت از هیجان

و چه قدر شعر فروغ رو اون روزها برای خودش تکرار کرده بود

لب من از ترانه می سوزد

سینه ام عاشقانه می سوزد

پوستم می شکافد از هیجان

پیکرم از جوانه می سوزد

 صدای بوق های ممتد ماشینها بهش فهموند وقت رفتنه باید می رفت عبور باید کرد عبور

حالا می خواست داد بزنه چون رها شده بود از حسی که سالها در بندش کرده بود

نه عشق نبود

عشق آزادگی داره نه اسارت

تنها غرور بود که با رنگ عشق مزین شده بود 

آتشی بود و فسرد

رشته ای بود و گسست

دل چو از بند تو رست

جام جادویی اندوه شکست


بعضی اوقات اتفاقات زندگی در قالب داستان شنیدنی تر و دوست داشتنی تره

همین جوری

داستانها خود بیان واقعیتند ........همون شد فکر کنم

آوایی غریب

نیایش

صدایی پر ز خاموشی

مرا بی وقفه میخواند                                

کجایی ای اسیر خاک ؟        

دلم پرواز می خواهد 

ستایش را به وقت خواب

رهایی را به گاه بی سر و پایی

مرا بی وقفه می گویند

بیا فکر رهایی کن

میان دستهای باد غوغا کن

و من تنها صدای بی سکون ابر را دیدم

و سر تا پا پر از خواهش

 نیایش را به جان بی وجودم سیر میریزم

من از طعم سیاه تیره روزیها نمی نالم

همه درد دلم از تیرگیهای نگاه بی وجودان است

دلم پرواز می خواهد 

کجایی بال پروازم ؟

مرا بی خود رها کردی

کجایی ؟بی پر و بالم

دلم آسوده ی فکر رهایی 

با خیالی گرم از اکنون  

اسیر بی پناه خاک می مانم

که شاید در بهاری خوش

منم پرواز را روزی

میان ابرهای پاک بپیمایم

و آنگاه از زمینی سرد برویم

تا هوای گرم آسایش

 

 

فواید گاو بودن

اول نوشت (چه واژه ایی واقعا)

 سال پیش یه نمایشی رو دیدم به نام کرگدن با بازی مهدی هاشمی ؛آییش ؛شهاب حسینی؛آتنه فقیه نصیری و ................خیلی به فکر وادارم کرد و همیشه در ذهنم نقش بسته شده یه سکون پر معنا وقتی این مقاله رو با این مضمون که فایده ی گاو بودن چیست خوندم نا خداگاه یاد این نمایش افتادم شاید به خاطر اشتراک معناییش بود به هر حال بعد از کلی کلنجار با خودم بر آن شدم که این پست رو بذارم خالی از لطف نیست خوندنش .

مقداری از این فواید را برایتان می نویسم دیگر قضاوت با شما .................

 

در مورد ازدواج که این همه الان دارند راجع به آن برنامه هزار راه رفته و نرفته و برگشته و.......................درست می کنند .هیچ گاو مادری نگران ترشیده شدن گوساله اش نیست .

همچنین ناراحت نیست اگر فردا پسرش زن بگیرد عروسش پسرش رو از چنگش در می آورد .

وقتی گاوی که پدر خانواده است می خواهد دخترش رو شوهر دهد نگران جهیزیه اش نیست

نگران نیست که بین فامیل و همسایه آبرو دارد .مجبور نیست به خاطر این که پول جهاز دخترش را تهیه کند برای صاحبان زمین اضافه شخم بزند یا بدتر از آن پاچه خواری کند .

گوساله های ماده مجبور نیستند با هزار دوز و کلک دل گوساله های نر را به دست بیاورند چون آنها آنقدر گاو هستند که به خواستگاری آنها بروند از طرفی هیچ گوساله ی ماده ای نمی گوید که فعلا قصد ازدواج ندارد و می  خواهد ادامه تحصیل دهد .تازه وقتی هم که عروسی می کنند اینهمه بیا و برو ؛ بله برون ؛ خواستگاری ؛ مهریه؛ نامزدی؛زیر لفظی؛ حنابندان ؛ عروسی ؛ پاتختی؛ روتختی؛زیرتختی؛ماه عسل ؛ ماه ...زهر طلاق و طلاق کشی و.......ندارند .گاوها حیوانات نجیب و سربزیری هستند

آنها چشمهای سیاه و درشت و خوشگلی دارند .شاعر در این باره می گوید:

سیه چشمون چرا تو نگات دیگه اون همه صفا نیست

سیه چشمون بگو نکنه دلت دیگه پیش ما نیست

هیچ گاوی نگران کرایه خانه اش نیست .نگران نیست نکند از کار اخراجش کنند .

گاوها حیوانات مفیدی هستند و انگل جامعه نیستند.شما تا کنون یک گاو معتاد دیده اید ؟

گاوی دیده اید که سر کوچه بیاستد و مزاحم ناموس مردم شود ؟ آخر گاوها خودشان خواهر و مادر دارند

تازه گاوها به ماشین نیازی ندارند تا بابت  ماشین 12 میلیون پول بدهند و با هزار پارتی بازی ماشینشان را تحویل بگیرند و آخرش هم وسط جاده یه هویی ماشینشان آتش بگیرد. هیچ گاوی آنقدر گاو نیست که قلب دیگری را بشکند

البته شاعر باز هم در این مورد شعری فرموده است :

گمون کردی تو دستات یه اسیرم              

دیگه قلبم رو از تو پس می گیرم

دیده اید گاو نری به خاطر به دست آوردن ثروت پدر گاو ماده به او بگوید عاشقت هستم سرت سر شیر است و دمت دم پلنگ !!!!!دیده اید گاو پدری دخترش را کتک بزند ؟

گاوها در جامعه شان فقر ندارند .اختلاف طبقاتی ندارند آنها شرمنده زن و بچه شان نمی شوند .رویشان را با سیلی سرخ نمی کنند غمباد نمیگیرند .رشوه نمی گیرند اختلاس نمی کنند آبروی دیگری را نمی ریزند

خیانت نمی کنند .دروغ نمی گویند هیچ گاوی گاو دیگر را نمی کشد هیچ گاوی .............................................

فواید گاو بودن زیاد است

اما به نظر من مهمترین فایده گاو بودن این است که دیگر آدم نیستید ........

لباس ما غذایمان شیر و پنیر و کره و خامه همه از گاو ولی هیچ گاوی نگفت :من گفت :ما...................

تن آدمی شریف است به جان آدمیت

نه همین لباس زیباست نشان آدمیت


 این مقاله چند صفحه ایی بود خلاصه اش کردم .چون اعتقاد دارم اختصار؛ ادراک بیشتری را به همراه دارد ............

 

برف بهاری

 

 

امروز یازدهمین روز سال ۱۳۸۸ تهران

 از دیروز بدجوری دلم برای مامان بزرگ خوبم تنگ شده بود تصمیم داشتم برم بهشت زهرا آخه این دومین عیدی که پیشمون نیست دلم بد جوری گرفته بود صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم بارون شدیدی میومد دیدم با این بارون که نمیشه رفت بهشت زهرا خوابم هم نمیبرد با خودم فکر کردم برم پیاده روی بارونیم رو پوشیدم و جاتون خالی رفتم پیاده روی(نیست ورزشکارم بگو سنگ از آسمون  بیاد پیاده روی ترک نمیشه اینه.......... ) هیچ کس توی خیابونا نبود خیلی حال داد ولی در عرض یک ربع خیس آب شدم بر آن شدم برگردم .وقتی برگشتم با یه قهوه ی داغ از خودم پذیرایی به عمل آوردم بعدش هم یه سری کارهای عقب مانده ام رو  که مرتب کردن چنتا ورق کاغذ بود انجام دادم تازه ساعت یک ربع به هشت صبح رو نشون میداد دیدم .خوابم میاد. خوابیدم. ساعت ۱۰:۳۰ با صدای زنگ تلفن از جا جهیدم خواهر  ام با یک سری برو بچ  در راه شمال به تهران اسیر برف شده بود و توی راه مونده بودند بلند گفتم برففففففففف بعدش به سرعت فراموش ناشدنی پریدم سمت پنجره خدایا چه برفففففی نمی دونم از خوشحالی بود یا از .........به هر حال فریاد زدم بعد از مدتی که خیره بیرون رو نگاه میکردم یکدفعه فهمیدم خواهرم پشت خط تلفن مونده گوشی تلفن روی تختم افتاده بود خندم گرفت از این همه هیجان مثل برف ندیده ها تلفن رو برداشتم و شروع کردم به دلداری آنها که حالا برگردینو خوش باشین شاید اینجوری بهتر باشه هر چی تو ذهنم بود بهشون گفتم تا کمی آروم بشن اینا رو هم گفتم برای این که خدایی ناکرده یک وقت کم نیاورده باشم به هر حال .......................

برام خیلی عجیب بود

اولین برف بهاری در طول عمرم

چه سالی امسال به به !!!!!!! به به


پ.ن:قبل از این که بخوابم یه پست گذاشته بودم ولی وقتی از خواب بیدار شدم جو زده از این هوا اون پست رو حذف کردم .این پست رو یهویی گذاشتم .

بعدا نوشت:آخه اون پست قبلی که گذاشته بودم برای گذاشتنش هنوز هم با خودم دارم کلنجار می رم یه مقاله در باره ی فواید گاو بودن .حالا اگه دوست داشتین بهم کمک فکری بدین که بذارم یا نه .؟

با تو  عاشق می شوم  

با تو ؛ همه ی رنگهای  این سرزمین را آشنا می بینم

با تو؛ همه ی رنگ های این سرزمین مرا نوازش می کنند

با تو ؛ آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند

با تو ؛کو ه ها حامیان وفادار خاندان من اند

با تو ؛ زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند

ابر حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند

و طناب گاهواره ام را مادرم ؛ که در پس این کوه ها همسایه ی ما است در دست خویش دارد

با تو ؛دریا با من مهربانی می کند

با تو ؛ سپیده ی هر لحظه گیسوانم را شانه می کند

با تو ؛من با بهار می رویم

با تو ؛من در عطر یاس ها پخش می شوم

با تو ؛من در هر شکوفه می شکفم

با تو ؛ در طلوع لبخند می زنم

در حلقوم مرغان عاشق می شوم

در غلغل چشمه ها می خندم

من بودن را ؛زندگی را؛ شوق را؛ عشق را؛زیبایی را؛مهربانی پاک خداوندی را با تو می نوشم

واما بی تو .................بی تو خاموش می شوم خاموش !!!!!!!!!!!!!!!!!


پ.ن:امروز از سر دلتنگی کتاب هبوط در کویر شریعتی  رو می خوندم که این شعر روحم رو نوازش کرد و اینقدر آرام گرفتم که دوست دارم به عنوان یه هدیه ی نوروزی (چون از اکثر دوستان وبلاگی ام بزرگترم) تقدیمتون کنم

پ.ن:البته نا گفته نمونه که هدیه دادن به کوچیکی و بزرگی نیست یه کم خجالت بکشین هدیه ی منو تقدیم کنین

 

حالا یه پی نوشت  کاملا بی ربط:فیلم سوپر استار رو دیدم خیلی لذت بردم

بعد از مدتها فیلمی بود که کمی آدم رو قلقلک می داد البته هنوز فیلم بیضایی رو ندیدم

 

امیدوارم ایام عید به همتون خوش بگذره رفقا