با تمام وجودم می خوانم که امروز روز دیگر است هر صبح متولد می شوم به دنیا سلام میکنم نگاهم را به آسمان می دوزم و می دانم که لحظه ی  رهایی و آزادی را تجربه خواهم کرد ..و هر شب به امید خوابی  شیرین چشمها ر ا می بندم ..و مدام در سرم می خوانم من مادرم و باید باشم زنده و سر حال و پر انرژی برای کسی که با میل خود به دنیا دعوتش کردم ..باید بود تا لحظه ایی که نبودن در آغوشت گیرد ..باید ماند و نفس کشید و باز هم سلام کرد ...باید مقاوم ماند و بلند فریاد زد نفس کشیدن را ...  عشق را با تمام سختی ها و دلتنگی هایش صدا میکنم و میگویم: هستم ...باش ...از آشفتگی و رخوت و افسردگی بیزارم ....