الان فقط می خوام بنویسم هیچ خطی تو ذهنم نیست ..هیچ کلامی رو اماده نکردم ...راستش چند وقت به شدت مریض بودم ولی به خاطر کارای سپهر نمی تونستم استراحت کنم این بود که از همه چی و همه کس بیزار شده بودم حال و هوای عجیبی رو تجربه کردم یه حس خالی و سرمای خیلی بد اتفاقاتی که افتاد فهمیدم که نمیشه به زور چیزی رو عوض کرد نمیشه خلاف جریان آب شنا کرد توانت از دست میره ولی درجا می زنی حرکت نمی کنی ..جلو نمیری ..اره فهمیدم باید خودم رو به آب بسپارم اروم شنا کنم گاهی بی حرکت بی فکر ..ادمایی که نزدیکم هستن رو بیشتر ببینم چقدر دلم برای خانواده م تنگ شده بود و چقدر خودم رو مشغول سختی های زندگیم کرده بودم ...سخت بود روزای سختی رو گذروندم ولی دارم کم کم با خودم و شرایطی که باید مثبت ها رو دید کنار میام البته یه تشکر از دختر خاله شب نویس عزیزم داشته باشم که کتاب چهار اثر اسکاول شین رو بهم معرفی کرد و خوندنش خیلی تاکید بر دانسته هام بود چند جمله ش رو با خودکار نوشتم رو دیوار اتاقم ...خوندنش رو بهتون پیشنهاد میکنم ....

خوراک راستین خود را از روح و جانم می ستانم .یاخته های تنم سرشار از نور است .برای سلامت کامل روح و جانم سپاس می گذارم ...

من بی تولد و بی مرگ در اکنون اعجاب انگیز  رندگی میکنم .من با آن یگانه یگانه ام ....

وقتی کرگدن خدا حافظی کرد حال خوشی نداشتم برای نوشتن ولی الان پست های جدیدش رو خوندم خوشحال شدم بزرگان و قدیمی های بلاگستان نقش پدر و مادر رو دارن برای ما جدیدا ..وقتی اونا میرن و نا امید میشن گرد بدی به دل ادم میشینه ..خلاصه همینجوری خواستم اینم بنویسم ....