در این دریای طوفانی من غرق نیازم
آب را آتش زدند
بال پرواز کبوتر را شکستند
جانا دلم غرق به خون است
از سر نا مهربانی مهر را بر دار بردند
آسمان آبی دریاییم را سرخ کردند
یارا دلم آغشته از گرمای خون است
من چه دیدم در به در تر از سراب پاک هستی
آتش دیرینه ی جانم شده خاکستری سرد
جانا دلم غرق به خون است
آه را من بی مهابا بردر بازار دیدم
یار ما را بر در محراب غم آویختند
یارا دلم آغشته از گرمای خون است
در تمام کوچه ها باسنگ سنگر ها گرفتند
حرمت خون برادر را ندیدند
خنده ی سرشار را با بیرق حادثه راندند
سرزمینم را شکستند خاک پاکش را ندیدند
یارا دلم غرق به خون است
آه از درد دلم تا ناکجا آباد رفتم
هیچ جز رنگ و ریا چیزی ندیدم
تا کجا رفتن تا کجا تاختن تا کجا آباد را ویرانه کردند
یارا دلم آغشته از گرمای خون است
وای از رنگ دلم سبز زمینم من چه گویم
تا کجا با خون سرشتند سبزی پاک وطن را
یارا دلم غرق به خون است ..
آه یارب یار بی حد زمانم من برای سرزمینم مرد خواهم مرد
مردی از جنس تبلور مردی از جنس غرور
مردی از جنس صداقت مردی از جنس سرور
مردی با مردم قدیمی مردی با مهر آشنا
آه من بر خاک پاکم شور خواهم شور پر رنگ صدا
شور پر یاد و نوا
آری امشب این دلم آغشته از گرمای خون است ........