امید 

باز امیدی کهنه به درون غزلم می ریزد

که به سر مستی بیدادبهار عطر دارد عطر

من به آن می خندم

او به من میبازد همه رنگ کهنش

وتمام جانم پر حس نفس باد صبا ست

من به سرمستی یادی از او

در تمام نفسم عطر دارم عطر

و به یادی از او

قناعت دارم

و دلم بی تاب است

آه من عشق عظیمی دارم

باد را می خوانم

که بیا ذره ای از روحم را

به نشانی بر او مهمان کن

و به این حس لطیفم باز ،

بازهم می خندم

 

قاصدک را گویم .تو کجا از دل من باخبری ؟

او به من می خندد

قاصدک راز بزرگی دارد کاش می فهمیدم

کاش با من کمی از راز قشنگش می گفت

ومرا از هستی پر و ویران می کرد

آه بازم چه بگویم از خود

چه بگویم از او

چه بگویم از عشق

چه کنم راهی نیست

من فقط میدانم

در درونم امشب راز پر مهر بهار مهمان است

باز هم می خندم

آه من میدانم

که امیدی دارم

وبه آن خرسندم

یک امید کهنه در دلم می جوشد.

 -----------------------------------------------------------------------------

پ.ن :یکی از شعرهای خودمه با اجازه

 بعدا نوشت :این روزا خیلی از امید دور شدیم تو دل همه ی ما پر از درد و غمه ولی نباید امید رو فراموش کنیم .دلم براش تنگ شده برای امید دلم..... گاهی یه تلنگر کوچیک لازمه

به قطره  آبی که از یه برگ سبز داره می چکه و میشه یه چشمه بیشتر نگاه کنیم

ایندفعه نمیخواستم پی نوشت بذارم بازم دلم نیومد .اینجا چیزی نگم

همون تصمیم نگیرم بهتره به خدا