سازدل

اتاقش خالی بود از حضور و دلش تنگه نگاهی که بهش زندگی بخشید آروم نداشت سازش رو برداشت و شروع کرد به نواختن

وای خدای من صدای سازش چرا این قدر بی پروا دلش رو رام می کرد !!!!!!

 یه جوره دیگه شده بود انگار تمامه دنیا براش کوچیک شده بود .آوازش راهی داشت به بالا

پله هایی که به آسمان دعوتش می کردند و فرشته های بلورین مقدمش را

پاک می کردند با عطر بهترین یادها سرشار شده بود از اندیشه ........و  شوقی عظیم وجودش رو پر کرد دیگه صدای سازش رو با گو شهاش نمیشنید .داشت بالا می رفت از بام ملکوت و چیزی فراتر از رویا احساسش رو نوازش می کرد

دیگه دلتنگی اون نگاه براش آسون شده بود چون مقابلش نگاه او بود که در چشمانش زانو میزد

آری نگاهش ناب در تنش پیچید و سرشارش کرد از عشق ، از امید و بازهم از انتظاری گرم .

این داستانی بود که تو پست قبلی گذاشته بودم تا به میل خود ادامه دهید این ادامه هم مال ذهن منه شما آزادین تو برداشت آزاد

برخورد متفاوت شما با این قضیه برام خیلی شیرین بود 

دسته ی اول کسانی بودند که این داستان رو خوندند و ادامش دادند از دید خودشون که ممنونم ازشون

دسته ی دوم کسانی که این داستان رو خوندند و با نهایت شجاعت اعلام کردند که ادامه به ذهنشون نمی رسه ولی کامنت گذاشتند

دسته ی سوم کسانی بودند که خوندند و چون ادامه ندادند کامنت نیز نگذاشتند عینک

و دسته ی چهارم که ادامه اش رو خصوصی گذاشتند

دسته ی آخر هم کسانی بودند که اصلا از این مطلب خوششون نیومد و فوری اون ضربدر بالایی رو زدند و رفتند laugh1.gif

از تمامه دسته ها تشکر می کنم این داستان مال من نبود مال همه ی شما  بود که خوندین و در ذهنتون یا ادامه دادین یا ندادین


 اول بگم اگه بازم کسایی دوست داشتند ادامش رو از ذهن خودشون بنویسن می تونن

خیلی ها ازم خواستند یه داستان آسون تر بذارم این دفعه قول می دم اگه  داستان گذاشتم آسون تر باشه هر چند که معنی آسون تر رو نفهمیدم

تولد تمامه دوستای اردیبهشتیم رو تبریک می گم چون می دونم اینجا رو می خونن .و یه تبریک ویژه به داداشی خودم که ۱۹ اردیبهشت تولدشه Birthday Party