عشق عجیبه عجیب
مدتها در خواب نگاش کرد دوست نداشت خواب مهمونه چشماش بشه و باز سیر نگاش کرد چه نگاه عجیبی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یه لحظه خوابش برد و با تر شدن دستاش از خواب بیدار شد .دید دستاش روی گونه های او با قطرات اشکش تر شده دیگه طاقت نیاوردن و با هم گریستند چه لحظاته عجیبی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دوست داشتند دنیا در لحظه بیاسته چه آرزوی عجیبی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
وقت رفتن تنها با بوسه ای از هم دور شذند بدون خداحافظی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
وقتی رفت توی هوای برفی سردش نبود و دوست داشت مدتها زیر برف قدم بزنه تا سردی هوا کمی از سوزش قلبش رو شاید تسکین بده
حالا جز یه عکس و یه داغ فراموش نشدنی در قلبش از یاد پسر کوچکش چیزی نداشت.
عشق مادری چه عشق عجیبی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۸۷/۰۹/۱۵ ساعت توسط بهار
|