بعضی اوقات دل آدم خیلی می گیره امشب خوابم نمی گیره و به یاد شبهایی افتادم که می نوشتم  می خوندم دلم برای نوشتن برای کتاب خوندن یه ذره شده هشت کتاب سهراب رو باز کردم همراه با صدای بارون شبانه بعد از مدتها که فارغ از بلوای زمانه شدم خوندم :                                

کسی نیست بیا زندگی را بدزدیم و آنوقت

میان دو دیدار قسمت کنیم  

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم 

بیا زودتر چیزها را ببینیم

ببین عقربکهای فواره در صفحه ی ساعت

حوض  زمان را به گردی بدل می کنند

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشیم

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی

عشق را و            گرمم کن

بعد به وسعت آرامش گرم شدم