مهمانی
بعد از چند سالی که افطار مهمانی نمی دادم امروز یه دفعه دوست داشتم مهمانی بدم ..امروز از صبح مشغول تدارک مهمانی بودم و الان همه ی کارام رو کردم و منتطرم که مهمونا بیان ..سپهر بیشتر ذوق داره ..و من حس خوبی داشتم از صبح ...انگار یه کار جدید داشتم انجام میدادم ...هر کاری اگه عادت نشه و با عشق و علاقه باشه خیلی به ادم میچسبه ...راستش رو بخواهین مهمانی رفتن رو زیاد دوست ندارم و بیشتر از سر اجبار میرم ..ولی امروز لحظه های خوبی داشتم با سپهر از صبح از دسر درست کردن و خرابکاری های سپهر گرفته تا برنج دم کردن ...خیلی خوبه که سپهر رو دارم ..و خیلی خوشحالم که ۲۴ سالگی مادر شدم ..ضرورت بودنش رو تو این سن نوجوانیش بیشتر و بیشتر حس میکنم ..حتی چشم دراندناش و جواب دادناش و خلاصه غر غر های این سنش برام جذابه ..با این که با جذبه ی مادرانه م ظاهرا بهش رو نمی دم ولی تو دلم ذوق میکنم وقتی باهام مخالفت میکنه و حرف خودش رو با اعتماد به نفس خاصش به کرسی میشونه ...
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۱/۰۵/۲۷ ساعت توسط بهار
|